سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهتاب: (شنبه 87/7/20 ساعت 9:45 عصر)

به اسمون نگاه کردم مهتاب رو توش دیدم چقدر اروم و صبور بود .
بهش گفتم سلام صدای دلم رو می شنوی
؟؟؟؟

گفت : اره سه شبه صدای انتظار میاد. پس تو بودی سپیده کوچولو
؟؟؟
گفتم می شنیدی مگه
؟گفت: اره نیمه شب ها صداش می یاد منم بهش گوش می دم. گفتم
از پرنده ی من با خبر هستی
؟؟
گفت: صدای پر زدن بالاش رو می شنوم.
گفتم  گفتم  گفتم
(بغض اجازه نداد کلام دیگه ای بپرسم
)
اشک صفحه ی چشمام رو بارونی کرد و مهتاب نگام می کرد. گفت:چرا صداش نمی کنی
؟
فکر نمی کنی که اگه صداش کنی بر گرده؟
گفتم: نه نمی خوام چون اون نخواست که بمونه
من زیاد صداش کردم هر بار من صداش کردم . ولی اون خواست بره من دوست نداشتم اثیرم باشه دوست نداشتم چیزی که نمی خواد و تحمل کنه .
گفت:پس چرا نیمه شب ها صدای دلت می تپه؟ گفتم : چون خدا عاشقم کرد ولی  نگفته بود عاقبت عاشقی جنونه .
حالا دارم تاوان چیزی رو می دم که از خدا خواستمش .البته فکر نکنی
از خواسته ام پشیمونم ها !!! نه  من خدا رو شکر می کنم که دارم
مجنون
 می شم چون چیزی رو بهم داد که به هر کسی نمی ده.چون هر کسی لایقش نیست.
ولی چشمای سپیده الان 4 شبه که از اسمان کنده نمی شه  یک روزی به خدا گفته بودم دوست دارم روزی جای اشک خون گریه کنم حالا  چشمام این قدر خونی شده .
(تاوان عشق پلک نزدنه تا بتوانی مجنون بشی . حالا سپیده 4 شبه پلک نزده )







 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 9 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 8368 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •